برخیز و می بریز که پاییز می‌رسد

 

بشتاب ای نگار که غم نیز می‌رسد

یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون


دور از دیار و یارم و پاییز می‌رسد

ساقی بهوش باش که بیهوشی‌ام دواست


افسوس باده خاطره انگیز می‌رسد

تا بزم هست جمله حریفند و همنفس


هنگام رزم کار به پرهیز می‌رسد

تا یاد می‌کنم ز اسیران در قفس


اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد

گرمیوه امید نیامد به دست ما


دست شما به در دل آویز می‌رسد

برخیز و موج را به نگونساری‌اش مبین


دریادلا که نوبت آن خیز می‌رسد ...